شماره ٢٤٩: صلح از فلک به ديده بيدار کرده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
صلح از فلک به ديده بيدار کرده ايم
رو در صفا و پشت به زنگار کرده ايم
جان را ز قيد جسم سبکبار کرده ايم
دامن خلاص ازين ته ديوار کرده ايم
زيبا و زشت در نظر ما يکى شده است
تا خويش را چو آينه هموار کرده ايم
برخود نچيده ايم بساطى ز شيد و زرق
ترک ردا و جبه و دستار کرده ايم
طفلان به شوق ما همه صحرا گرفته اند
ما راه عشق را ره بازار کرده ايم
هموار گشته است به ما سنگلاخ دهر
تا روى خود ز خلق به ديوار کرده ايم
انگشت اعتراض به حرفى نمى نهيم
خود را خلاص ازين دهن مار کرده ايم
خورشيد داغ گوهر عالم فروز ماست
دريا روان ز چشم خريدار کرده ايم
داغ است چرخ از دل بى آرزوى ما
اين دشت را تهى ز خس و خار کرده ايم
از برگريز حادثه آسوده خاطريم
از گل به خار صلح چو ديوار کرده ايم
طبل از هجوم سنگ ملامت نمى خوريم
چون کبک مست خنده به کهسار کرده ايم
ما را فريب دانه نمى آورد به دام
اول نظر به آخر هر کار کرده ايم
آلوده از نظاره جنت نمى کنيم
چشمى که باز بر رخ دلدار کرده ايم
دانسته ايم سختى اين راه دور را
خود را ز هر چه هست سبکبار کرده ايم
نتوان گره بر رشته ما يافتن چو موج
قطع نظر ز گوهر شهوار کرده ايم
منظور ما چو لاله نبوده است غير داغ
چشمى اگر سياه به گلزار کرده ايم
چون شمع بود از پى پروانه نجات
دستى اگر بلند شب تار کرده ايم
بى حاصلى نگر که زکردار دلپذير
صائب چو خامه صلح به گفتار کرده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید