شماره ٢١٨: از موج اشک، کام نهنگ است مسکنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از موج اشک، کام نهنگ است مسکنم
وز برق آه، ديده شيرست روزنم
پرواز من به شهپر سنگ ملامت است
در دست روزگار همانا فلاخنم
سيل فنا مرا نتواند ز ريشه کند
آويخت بس که خار علايق به دامنم
نخل صنوبرم که درين باغ دلفريب
خوشوقت مى شوند حريفان ز شيونم
چون عنبرست خامى من به ز پختگى
خجلت کشد رسيدگى از نارسيدنم
پرواى باد صبح ندارد چراغ من
چون آه، زنده کرده، دلهاى روشنم
در خواب ناز بود نسيم سحرگهى
در فرصتى که بود دماغ شکفتنم
با اين برهنگى که مرا نيست رشته اى
در پاى هر که مى شکند خار، سوزنم
از بس که در نيام خموشى نهفته ماند
زنگار بست تيغ زبان همچو سوسنم
چون بوى گل که مى شود افزون ز برگ خويش
بى پرده گشت راز من از پرده بستنم
از ميوه بهشت مرا بى نياز کرد
دندان به پاره هاى دل خود فشردنم
آن گلشن هميشه بهارم که ره نيافت
از جوش گل خزان حوادث به گلشنم
از شش جهت اگر چه گرفتند راه من
نتوان گرفت دامن از خويش رفتنم
کو سيل اشک تا برد از جاى خود مرا؟
کز باد آه پاک نگرديد خرمنم
گرديد کوه طاقت من پايدارتر
چندان که تيغ و تير شکستند در تنم
دارد زبان به دشمن من تيغ من يکى
در راه زخم، دام کشيده است جوشنم
در طينت ملايم من نيست سرکشى
باريکتر ز موى ميان است گردنم
صائب تلاش گلشن فردوس مى کنم
چون خار و خس اگر چه سزاوار گلخنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید