شماره ٢٠٧: از شرم عشق بود مرا در نقاب چشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از شرم عشق بود مرا در نقاب چشم
شد زان رخ گشاده مرا بى حجاب چشم
سوزد به هر کجا که فتد اشک گرم من
دارد ز بس به ديدن رويت شتاب چشم
ترک حيات نيست به خاطر مرا گران
ترسم شود ز مرگ، بدآموز خواب چشم
امروز محو دختر رز نيست چشم من
واشد مرا به روى قدح چون حباب چشم
مشق نظاره گل روى تو مى کنم
گر افکنم جدا ز تو برآفتاب چشم
پايم نمى رسد به زمين از شکفتگى
تا سوده ام به پاى تو همچون رکاب چشم
از خط فزود مستى آن چشم پر خمار
در نوبهار سير نگردد ز خواب چشم
گه اشک مى فشاند و گه محو مى شود
هر دم زند ز شوق تو نقشى بر آب چشم
از بحر، چون حباب، تهى کاسه است حرص
قانع دهد چو آبله آب از سراب چشم
فرياد کز نظاره خورشيد طلعتان
خواهد رساند خانه دل را به آب چشم
باغ و بهار عشق، جگرهاى سوخته است
آتش هميشه آب دهد از کباب چشم
هر کس که آبرو طلبد صائب از سخن
دارد ز حرص از گل کاغذ گلاب چشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید