شماره ١٩٣: از دست رفت دامن يارى که داشتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از دست رفت دامن يارى که داشتم
سيماب شد شکيب و قرارى که داشتم
برق فنا کجاست که از مشت خار من
دامن فشان گذشت بهارى که داشتم
غايب شد از نظر به نفس راست کردنى
در پيش چشم خويش شکارى که داشتم
برخاک ريخت ناشده شيرين ازو لبى
از برگريز حادثه بارى که داشتم
در زنگ غوطه زد ز تريهاى روزگار
آيينه تمام عيارى که داشتم
صد گلشن خليل در آتش نهفته داشت
در سينه داغ لاله عذارى که داشتم
از چشم شور خلق ميان محيط شد
زين بحر بيکنار کنارى که داشتم
از شورش زمانه مرا داشت بيخبر
زان چشم نيم مست خمارى که داشتم
داغم که صرف سوخته جانى نگشت و مرد
در سينه همچو سنگ شرارى که داشتم
چون آسيا به باد فنا داد هستيم
از گردش زمانه دوارى که داشتم
بى آب کرد گوهر دريا دل مرا
از تنگناى چرخ فشارى که داشتم
شد شسته از نظاره آن لعل آبدار
بر دل ز روزگار غبارى که داشتم
صائب فداى جلوه آن شهسوار شد
عقل و شکيب و صبر و قرارى که داشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید