شماره ١٨٦: تا شد به داغ عشق هم آغوش سينه ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا شد به داغ عشق هم آغوش سينه ام
صحراى محشرى است سيه پوش سينه ام
درد ترا نکرده فراموش سينه ام
چون خم به زير خاک زند جوش سينه ام
طوفان جلوه تو چو در دل گذر کند
دريا شود ز موجه آغوش سينه ام
از خون نوح آب خورد تيغ موجه اش
آن بحر را که ساخته خس پوش سينه ام
خورشيد ديگر از بن هر موى من دميد
تا شد زداغ عشق قدح نوش سينه ام
آغوش صبح، زخمى اقبال من شده است
تيغ که را کشيده در آغوش سينه ام؟
چون بحر تا دلم صدف گوهر تو شد
هرگز نشد ز جوش تو خاموش سينه ام
آيينه اى است پيش رخ آفتاب حشر
زان خنده هاى صبح بناگوش سينه ام
چندين هزار حلقه منت کشيده است
از درد و داغ عشق تو در گوش سينه ام
گرديده همچو خانه زنبور در بهار
از نيش غمزه تو پر از نوش سينه ام
صحراى حشر داغ سياهى فکنده اى است
تا شد ز داغ عشق سيه پوش سينه ام
عشق از هزار پرده مرا صاف کرده است
جامى شده است پر مى سر جوش سينه ام
از داغهاى تازه که فرش است هر طرف
صحراى محشرى است سيه پوش سينه ام
صائب دگر چه کار کند آتش جگر
کز نه فلک گذشت به يک جوش سينه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید