شماره ١٧٦: چو خامه نيست ز من هر سخن که مى گويم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو خامه نيست ز من هر سخن که مى گويم
که من به دست قضا اين طريق مى پويم
نظر به عذر گناه است جرم من اندک
به خون ز دامن آلوده داغ مى شويم
چو تخم، دانه اشکم نهان بود در خاک
ز بس که گرد حوادث نشسته بر رويم
ز دل سياهى من آفتاب گم شد و من
هلال عيد درين ابر تيره مى جويم
ز خواب مرگ جهد خون مرده دلها
به هر طرف که رود آستين فشان بويم
شبى فتاد به کف زلف او و عمرى رفت
همان ز هوش روم دست خود چو مى بويم
ز پيچ و تاب شدم زلف و از پريشانى
به گردن تو حمايل نگشت بازويم
ز بس که گريه فرو خورده ام به دل صائب
ز جوش دل رگ ابرى شده است هر مويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید