شماره ١٧١: چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داريم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داريم
به ديده خار ز انديشه خزان داريم
جگر شکاف محيط است چون عصاى کليم
ز آه تير خدنگى که در کمان داريم
شکسته رنگى ما نامه اى است واکرده
چگونه درد دل خويش را نهان داريم؟
همان به بال و پر خود چو تير مى لرزيم
اگر چه قوت پرواز از کمان داريم
برى ز پرورش ما نخورد در همه عمر
چو سرو و بيد خجالت ز باغبان داريم
اگر چه بى ثمر افتاده ايم خوش وقتيم
که همچو سرو دل جمعى از خزان داريم
ز اعتبارشود بيش خاکسارى ما
که ما به صدر همان جا در آستان داريم
ازان جو شمع ز ما روشن است محفلها
که هر چه در دل ما هست بر زبان داريم
عجب که محو شود ياد ما ز خاطرها
چو صبح حق نفس بر جهانيان داريم
فغان ز داغ غريبى برشته تر گردد
علاقه ما به قفس بيش از آشيان داريم
سگ در تو ز رزق هماست مستغنى
و گرنه ما هم يک مشت استخوان داريم
همين ز گرد يتيمى است چون گهر صائب
کناره اى که درين بحر بيکران داريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید