شماره ١٦٣: پيام دوست ز باد بهار مى شنوم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
پيام دوست ز باد بهار مى شنوم
ز چاک سينه گل بوى يار مى شنوم
جنون من چه عجب گر يکى هزار شود؟
که وصف گل ز زبان هزار مى شنوم
هزار نکته سربسته بى ميانجى حرف
ز غنچه دهن تنگ يار مى شنوم
ازان ز سير چمن مى برم ز خود پيوند
که ذکر اره ز هر شاخسار مى شنوم
چه آتش است که در مغز خاک افتاده است؟
که العطش ز لب جويبار مى شنوم
مرا چو تيشه فرهاد مى خراشد دل
صداى کبک اگر از کوهسار مى شنوم
شکايتى است که مردم زيکدگر دارند
حکايتى که درين روزگار مى شنوم
گذشت از دل گرم که خط مشکينت؟
که بوى سوختگى زان غبار مى شنوم
مباد نقش کسى بدنشين شود يارب
ميان بحرم و طعن کنار مى شنوم
به گوش، پنبه سيماب مى نهم صائب
زهر که حرف دل بيقرار مى شنوم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید