شماره ١٥٥: به سرمگى سوى آن خاک پا نمى بينم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
به سرمگى سوى آن خاک پا نمى بينم
به چشم کم طرف توتيا نمى بينم
چه لازم است که خود را سبک کنم چون کاه
چو رنگ جاذبه در کهربا نمى بينم
نسيم صبحم و کارم دريدن جيب است
به تنگ گيرى بند قبا نمى بينم
چه لازم است بر آيينه مشق بوسه کنم
چو نقش خويش در آن نقش پا نمى بينم
به بر گرفته مرا تنگ، ذوق دلتنگى
چو غنچه راه نسيم صبا نمى بينم
که بسته است حنا دست با دستان را
که غير خاک به مشت گدا نمى بينم
اگر به دوزخ ازين خاکدان مرا خوانند
چو سيل مى روم و بر قفا نمى بينم
چه چشمداشت ز بيگانگان گوشه نشين
که گوش را به سخن آشنا نمى بينم
چراغ طور اگر خضر راه من گردد
ز بخت تيره همان پيش پا نمى بينم
هزار غنچه تصوير باز شد صائب
منم که روى دلى از صبا نمى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید