شماره ١٣٠: اگر چه در چمن روزگار خار و خسم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر چه در چمن روزگار خار و خسم
چو لاله داغ بود گل ز گرمى نفسم
درين رياض من آن بلبلم که مى آيد
صداى خنده گل از شکستن قفسم
به جرم هرزه درايى مرا ز باغ مران
که آرميده تر از بوى گل بود نفسم
چنان گزيده مرا آستين فشانى خلق
که التفات به شکر نمى کند مگسم
بغير سايه مرا نيست زان شکار دگر
که من از طول امل سالهاست در مرسم
ز من عزيزترى نيست ملک خوارى را
اگر چه در نظر اعتبار هيچ کسم
اگر چه رفته ام از تنگناى چرخ برون
همان ز تنگى جا تنگ مى شود نفسم
دو اربعين بسر آمد ز زندگانى من
هنوز در خم گردون شراب نيمرسم
مکن از مردم بالغ نظر حساب مرا
که با سفيدى مو شير خواره هوسم
روم به خواب چو افسانه از ترانه خويش
اگر چه باعث بيدارى هزار کسم
ز حد خويش به مستى نمى روم بيرون
درين حظيره در بسته ايمن از عسسم
چه حاجت است به بند دگر مرا صائب
که من ز لاغرى خود هميشه در قفسم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید