شماره ١١٩: چگونه درد خود از مردمان نهان دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم
که از شکستگى رنگ ترجمان دارم
نمانده است مرا در بساط جز آهى
هزار دشمن و يک تير در کمان دارم
سراب را ز جگر تشنگان باديه نيست
خجالتى که من از روى ميهمان دارم
به مرگ قطع اميد از خدنگ او نکنم
هنوز صبح اميدى ز استخوان دارم
گناهکار ندارد ز آيه رحمت
توقعى که من از خط دلستان دارم
سر نياز مرا پايمال ناز مکن
که حق سجده بر آن خاک آستان دارم
اگر به دامن يوسف نمى رسد دستم
به اين خوشم که سر راه کاروان دارم
درين بهار که دادم به دست عقل عنان
هزار سلسله ديوانگى زيان دارم
شکفتگى طلبم صائب از دل پر شور
ز شوره زار تمناى زعفران دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید