شماره ٥٧: به که برديده گستاخ تمنا فکنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
به که برديده گستاخ تمنا فکنم
پرده اى کز رخ آن آينه سيما فکنم
خوش نشين نيست چنان جوهر بينايى من
که به هر آينه رو طرح تماشا فکنم
بى تو گر چشم به رخسار بهشت اندازم
مشت خارى است که در ديده بينا فکنم
مايه عيش حيات ابدى مى گردد
هر نگاهى که بر آن قامت رعنا فکنم
نيست در روى زمين کوه گران تمکينى
تا بر او سايه اقبال چو عنقا فکنم
کشتى خاک ز آب گهرم طوفانى است
به که اين گوهر شهوار به دريا فکنم
برنتابد دو جهان درد گرانسنگ مرا
اين نه کوهى است که در دامن صحرا فکنم
خاک در کاسه کنم ديده دون همت را
به غلط ديده اگر بر رخ دنيا فکنم
تا گمان نفسى هست مرا، ممکن نيست
بار خود بر دل گردون چو مسيحا فکنم
خجلم چون کف بى مغز ز روشن گهران
من که سجاده خود بر سر دريا فکنم
مى شود مشرق خورشيد سعادت صائب
چون هما سايه اقبال به هر جا فکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید