شماره ٥٦: شکوه از کجروى طالع وارون چه کنم؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شکوه از کجروى طالع وارون چه کنم؟
اژدها مى شود اين مار ز افسون چه کنم؟
دلم از زخم زبان کاغذ سوزن زده شد
همچو عيسى نکشم رخت به گردون چه کنم؟
در و ديوار به وحشت زدگان زندان است
ننهم روى خود از شهر به هامون چه کنم؟
آفت صبحت خلق از دد و دام افزون است
نروم در دهن شير چو مجنون چه کنم؟
هست در گوشه نشينى دل جمعى گرهست
در خم مى نگريزم چو فلاطون چه کنم؟
من که داغ است گران بر سر سودا زده ام
چتر کيخسروى و تاج فريدون چه کنم؟
چشم سخت فلک از آب مروت خالى است
طمع باده ازين کاسه وارون چه کنم؟
دردها کم شود از گفتن و دردى که مراست
از تهى کردن دل مى شود افزون چه کنم؟
بود تا از دل صد پاره اثر، کردم صبر
رفت يکبارگى از دست دل اکنون چه کنم؟
من که از خون جگر نشأه مى مى يابم
لاله گون روى خود از باده گلگون چه کنم؟
سازگاران جهان را دل ازو پر خون است
من به اين طالع ناساز به گردون چه کنم؟
من گرفتم به گرستن شودم ديده تهى
با لب پر سخن وبا دل پر خون چه کنم؟
من نه آنم که تراوش کند از من گله اى
مى دهد خون جگر رنگ به بيرون چه کنم؟
نتوان ساخت تهى دل چو درين عالم تنگ
دست صائب ننهم بر دل پر خون چه کنم؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید