شماره ٣٠٣: دل از نيرنگ آگاهى بچندين پيشه مى افتد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل از نيرنگ آگاهى بچندين پيشه مى افتد
گره از دانه چون واشد بدام ريشه مى افتد
دو تا شو در خيال او که سعى کوهکن اينجا
کشد تا صورت شيرين بپاى تيشه مى افتد
ندارد محفل دير و حرم پروانه ئى ديگر
بهر آتش همان يک شوق حسرت پيشه مى افتد
زدرد ناقبوليهاى اهل دل مشو غافل
که مى هم ناله دارد تا زچشم شيشه مى افتد
ندانم کيست خضر مقصد آوارگيهايم
که هر جا ميروم راهم همان در بيشه مى افتد
بناى عشق تعمير هوسها برنميدارد
نهال شعله گر آبش دهى از ريشه مى افتد
باين کلفت نميدانم که بست اجزاى مضمونم
که از يادم گره در رشته انديشه مى افتد
تحير بال پر شد شوخى نظاره ما را
چو دل آئينه گردد پر تماشا پيشه مى افتد
بهر جا نرگست از جيب مستى سر برون آرد
شکست رنگ صهبا در بناى شيشه مى افتد
جهان از پرتو عشقت چراغان شد که هر خارى
بشمعى ميرسد چون آتش اندر بيشه مى افتد
چنان در بيستون سينه گرم کاوشم (بيدل)
که خون از ناخن من چون شرار از تيشه مى افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید