شماره ٢٩٤: در گلستانيکه چشمم محو آن طناز ماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
در گلستانيکه چشمم محو آن طناز ماند
نکهت گل نيز چون برگ گل از پرواز ماند
بسکه فطرتها برگرد نارسائى باز ماند
يکجهان انجام خجلت پرور آغاز ماند
نغمه ها بسيار بود اما زجهل مستمع
هرقدر بى پرده شد در پرده هاى ساز ماند
حسن در اظهار شوخى رنگ تقصيرى نداشت
چشم ها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند
اين زمان حسرت تسلى خانه جمعيت است
بى خيالى نيست آن آئينه کز پرداز ماند
نقش نيرنگ حقيقت ثبت لوح دل بس است
شوق غافل نيست گر چشم تماشا باز ماند
جوهر آئينه من سوخت شرم جلوه اش
حيرتى گل کرده بودم ليک محو ناز ماند
عمرها شد خاک بر سر ميکند اجزاى من
يارب اين گرد پريشان از چه دامن باز ماند
شعله ما دعوى افسردن آخر پيش برد
بر شکست رنگ بستم آنچه از پرواز ماند
صافى دل شبهه هستى بعرض آوردن است
عکس هر جا محو شد آئينه از پرداز ماند
جاده سرمنزل مقصد خط پرکار داشت
عالمى انجامها طى کرد و در آغاز ماند
يار رفت از ديده اما از هجوم حيرتش
با من ازهر جلوه ئى آئينه دارى باز ماند
خامشى روشنگر آئينه ديدار بود
باسواد سرمه پيوست آنچه از آواز ماند
از گداز صد جگر اشکى بعرض آورده ام
بخيه ئى آخر زچاک پرده هاى راز ماند
(بيدل) از برگ و نواى ما سيه بختان مپرس
روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید