شماره ٢٧١: خطيکه بر گل روى تو آب ميريزد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خطيکه بر گل روى تو آب ميريزد
بسايه آب رخ آفتاب ميريزد
زبان نکهت گل از سؤال خود خجل است
لبت زبسکه بنرمى جواب ميريزد
فلک زخون شفق آنچه شب بشيشه کند
صباح در قدم آفتاب ميريزد
بهر چه ديده گشوديم گرد ويرانيست
دل که رنگ جهان خراب ميريزد
خيال تيغ نگاه تو خون دلها ريخت
بنشه ئى که زمينا شراب ميريزد
بيا که بيتوام امشب بجنبش مژه ها
نگه زديده چو گرد از کتاب ميريزد
دميکه از دم تيغت سخن رود بزبان
بحلق تشنه ما حسرت آب ميريزد
بگريه منکرتر دامنان عشق مباش
که اشک بحر زچشم حباب ميريزد
شکنج حلقه دامى که جيب هستى تست
اگر زخويش برائى رکاب ميريزد
تو اى حباب چه يابى خبر زحسن محيط
که چشم شوخ تو رنگ نقاب ميريزد
درين محيط زبس جاى خرمى تنگ است
اگر بخويش ببالد حباب ميريزد
بر آتش که نهادند پهلوى (بيدل)
که جاى اشک شرر زين کباب ميريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید