شماره ٢٦٣: حکم عشق است که تشريف تمنا بخشند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حکم عشق است که تشريف تمنا بخشند
داغ اين لاله ستانها بدل ما بخشند
نتوان تاخت بانداز دماغ مستان
بال شوقى مگر از نشه بصهبا بخشند
بيدلان خورده جانيکه نثار تو کنند
نم آبى که ندارند بدريا بخشند
چون مى از گرمى آن لعل بخون مى غلطد
گر چه از شعله بياقوت جگرها بخشند
روشناسان جنون از اثر نقش قدم
جوهر هوش به آئينه صحرا بخشند
آرزو داغ اميد است خدايا مپسند
که جگر خون شود و نشه بصهبا بخشند
ايخوش آن جود که از خجلت وضع سايل
لب باظهار نيارند و بايما بخشند
گر مزاج کرم آنست که من ميدانم
عالمى را بخطاى من تنها بخشند
تا فسردن نکشد ريشه جولان اميد
به که چون تخم بهر آبله صد پا بخشند
شرر عافيت آواره دلتنگ مرا
سنگ هم دامن صحراست اگر جا بخشند
قول و فعل نفس افسانه باد است اينجا
من نه آنم که نه بخشند مرا يا بخشند
بجناب کرم افسون ورع پيش مبر
بى گناهى گنهى نيست که آنجا بخشند
در مقامى که شفاعت خط آمرزش هاست
جرم مستان بصفاى دل مينا بخشند
به پر کاه که بسته است حساب پرواز
دارم اميد که بر ناکسيم وابخشند
پادشاهى بجنون جمع نگردد (بيدل)
تاج گيرند اگر آبله پا بخشند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید