شماره ٢٥١: حرف پيرى داشتم لغزيدنم ديوانه کرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حرف پيرى داشتم لغزيدنم ديوانه کرد
قلقل اين شيشه رفتار مرا مستانه کرد
با رطوبتها پيرى برنيامد پيکرم
از نم اين برشکال آخر کمانم خانه کرد
دل شکستى دارد اما قابل اظهار نيست
از تکلف موى چينى را نبايد شانه کرد
پيش از ايجاد امتحان سخت جانيهاى عشق
تيغ ابروى بتانرا سر بسر دندانه کرد
خانمان سوز است فرزندى که بيباک اوفتد
اعتماد مهر نتوان بر چراغ خانه کرد
حسن در هر عضوش آغوش صلاى عاشق است
شمع سر تا ناخن پا دعوت پروانه کرد
عالمى از لاف دانش ربط جمعيت گسيخت
خوشه را يکسر غرور پختگيها دانه کرد
هيچکس يارب جنون مغرور خودبينى مباد
آشنائيهاى خويشم از حيا بيگانه کرد
صد جنون مستى است در خاک خرابات غرض
حلقه بر درها زدن ما را خط پيمانه کرد
تا گشودم چشم ياد بستن مژگان نماند
عبرت اين انجمن خواب مرا افسانه کرد
عمرها (بيدل) زچشم خلق پنهان زيستيم
عشق خواهد خاک ما را گنج اين ويرانه کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید