شماره ٢٤٧: حديث عشق شود ناله ترجمانش و لرزد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حديث عشق شود ناله ترجمانش و لرزد
چو شيشه دل که کشد تيغ از ميانش و لرزد
قيامت است بران بلبلى که از ادب گل
پر شکسته کشد سر زآشيانش و لرزد
بهر نفس زدن از دل طپيدنى است پرافشان
چو ناخدا گسلد ربط بادبانش و لرزد
بوحشتى است درين عرصه برق تازى فرصت
که پيک وهم زند دست در عنانش و لرزد
بخون طپيده ضبط شکسته رنگى خويشم
چو مفلسى که شود گنج زر عيانش و لرزد
اگر بخامه دهم عرض دستگاه ضعيفى
زناله رشته کشد مغز استخوانش و لرزد
زسوز سينه من هر که واکشد سرحرفى
چو نبض تب زده بر خود طپد زبانش و لرزد
بعرصه ئى که شود پرفشان نهيب خدنگت
فلک چو شصت ببوسد زه کمانش و لرزد
خيال چين جبينت به بحر اگر بستيزد
بتن زموج دود رعشه ناگهانش و لرزد
گداخت زهره نظاره دور باش حيايت
چو شب روى که کند بيم پاسبانش و لرزد
شکسته رنگى عاشق اگر رسد بخيالش
چو شاخ گل برد انديشه خزانش و لرزد
غبار هستى (بيدل) زشرم بيکسى خود
بخاک نيز کند ياد آستانش و لرزد
حديث کاکل و زلف تو (بيدل) ار بنگارد
چو رشته تاب خورد خامه در بنانش و لرزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید