شماره ٢٤٥: حاضران از دور چون محشز خروشم ديده اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حاضران از دور چون محشز خروشم ديده اند
ديده ها باز است ليک از راه گوشم ديده اند
باخم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را
ميکشان هم يکدو ساغر وار جوشم ديده اند
سايه زنگ کلفت آئينه خورشيد نيست
نشه صافم چه شد گر درد نوشم ديده اند
صورت پا در رکابى همچو شمع استاده ام
رفته خواهد بود سرهم گر بدوشم ديده اند
در خراباتى که حرف نرگس مخمور اوست
کم جنونى نيست ياران گر بهوشم ديده اند
تهمت آلود نفس چندين گريبان ميدرد
چون سحر عريانم اما خرقه پوشم ديده اند
کنج فقرم چون شرار سنگ بزم ايمنى ست
مصلحتها در چراغان خموشم ديده اند
فرصت ناز گلم پربيدماغ رنگ و بوست
خنده بر لب در دکان گلفروشم ديده اند
حال مى پندارم و ماضى است استقبال من
در نظر مى آيم امروزيکه دوشم ديده اند
شبنم آرائيست (بيدل) شوخى آثار صبح
هر کجا گل کرده باشم شرم کوشم ديده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید