شماره ٢١٤: چنين گر طبع بيدردت بخورد و خواب ميسازد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چنين گر طبع بيدردت بخورد و خواب ميسازد
بچشمت اشک را هم گوهر ناياب ميسازد
ضعيفى دامنت دارد خروش درد پيدا کن
که هر جا رشته سازيست با مضراب ميسازد
درين ميخانه فرش سجده بايد بود مستانرا
که موج باده از خم تا قدح محراب ميسازد
جنون کن در بناى خانمان هوش آتش زن
همين وضعيت خلاص از کلفت اسباب ميسازد
نفس را الفت دل نيست جز تکليف بيتابى
که دود از صحبت آتش به پيچ و تاب ميسازد
چو صبحى کز حضور آفتاب انشا کند شبنم
خيال او نفس در سينه من آب ميسازد
چنين کز سوز دل خاکستر ايجاد است اعضايم
تب پهلوى من از بوريا سنجاب ميسازد
ببرق همت از ابر کرم قطع نظر کردم
تريهاى هوس کشت مرا سيراب ميسازد
بهجران ذوق وصلى دارم و بر خويش مينالم
در آتش نيز اين ماهى همان با آب ميسازد
درين محفل ندارد بوى راحت چشم واکردن
نگاه بيدماغان بيشتر با خواب ميسازد
ندارد بزم امکان چون ضعيفى کيمياسازى
که اجزاى غرور خلق را آداب ميسازد
تواضعهاى ظالم مکر صيادى بود (بيدل)
که ميل آهنى را خم شدن قلاب ميسازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید