شماره ٢١٢: جنون جولانيم هر جا بوحشت رهنما گردد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
جنون جولانيم هر جا بوحشت رهنما گردد
دو عالم گردباد آئينه يک نقش پا گردد
گر آزادى هوس دارى چو بو از رنگ بيرون آ
هوا گل ميکند دودى که از آتش جدا گردد
ببزم وصل عاشق را چه امکانست خوددارى
که شبنم جلوه خورشيد چون بيند هوا گردد
نياز عاشقان سرمايه ناز است خوبانرا
بپايت ديده تا دل هر چه فشاند حنا گردد
چنين کز ضعف در هر جا تحير نقش مى بندم
عجب دارم گر از آئينه تمثالم جدا گردد
کسى تا کى بدوش ناله بندد محمل حسرت
عصا بشکن در آن وادى که طاقت نارسا گردد
عوارض کثرت اسميست ذات واحد ما را
خلل در شخص يکتا نيست گر قامت وتر گردد
طواف خاک مجنون و زار کوهکن تا کى
اگر سوداسرى دارد بکو تا گردد ما گردد
هواى هرزه گردى ميزند موج از غبار من
مبادا همچو گردابم سر وامانده پا گردد
نم خجلت زهستى همت من برنمى دارد
که ميترسم عرق سرمايه آب بقا گردد
سراغ عافيت در عالم امکان نمى يابم
من و رنگى و اميدى ندانم تا کجا گردد
دل آگاه را لازم بود پاس نفس (بيدل)
بدام ريشه افتد چون گره از ريشه واگردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید