شماره ٢٠١: چشم چون آئينه بر نيرنگ عرض نازبند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم چون آئينه بر نيرنگ عرض نازبند
ساغر بزم تحير شو لب از آواز بند
موج آب گوهر از ننگ طپيدن فارغ است
لاف عزلت مى زنى بال و پر پرواز بند
غنچه ديوان در بغل از سر بزانو بستن است
اى بهار فکر مضمونى باين انداز بند
خارج آهنگ بساط کفر و ايمانت که کرد
بى تکلف خويش را چون نغمه بر هر ساز بند
خورده گيران تيغ بر کف پيش و پس استاده اند
يکنفس چون شمع خامش شو زبان گازبند
بر طلسم غنچه تمهيد شگفتن آفت است
عقده ئى از دل اگر واکرده باشى باز بند
نام هم معراج شوخيهاست پرواز ترا
همچو عنقا آشيان در عالم آواز بند
بى نيازى از خم و پيچ تعلق رستن است
از سرخود هر چه واکردى بدوش نازبند
موج از بيطاقتيها کرد ايجاد حباب
بسمل ما را طپش زد بر پر پرواز بند
وصل حق (بيدل) نظر بربستن است از ما سوى
قرب شه خواهى زعالم چشم چون شهباز بند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید