شماره ١٩٠: تو کار خويش کن اينجا توئى در من نمى گنجد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تو کار خويش کن اينجا توئى در من نمى گنجد
کريبان عالمى دارد که در دامن نمى گنجد
گرفتم نوبهارى پيش خود نشو و نما سرکن
بساط آرائى ناز تو در گلخن نمى گنجد
چو بوى گل وداع کسوت هستيست اظهارت
سر موئى اگر بالى به پيراهن نمى گنجد
بيکتائى است ربط تار و پود بى نيازى را
که در آغوش چاک اينجا سر سوزن نمى گنجد
بساط ماجراى سايه و خورشيد طى کردم
دران خلوت که او باشد خيال من نمى گنجد
غرور هستى و فکر حضور حق خيال است اين
سرى در جيب آگاهى باين گردن نمى گنجد
برون تاز است عشق از دامگاه وهم جسمانى
تو چاهى در خور خود کنده ئى بيژن نمى گنجد
زپرواز غبار رنگ و بو آواز مى آيد
که بال افشانى عنقا درين گلشن نمى گنجد
تو در آغوش بى پرواى دل گنجيده ئى ورنه
درين دقت سرا اميد گنجيدن نمى گنجد
ببند از خويش چشم و جلوه مطلق تماشا کن
که حسنى دارى و در پرده ديدن نمى گنجد
درشتيهاى طبع از عشق گردد قابل نرمى
بغير از سعى آتش آب در آهن نمى گنجد
دل آگاه از هستى نبيند جز عدم (بيدل)
بغير از عکس در آئينه روشن نمى گنجد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید