شماره ١٧٧: تا نفس ما و من غبار نبود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نفس ما و من غبار نبود
همه بوديم و غير يار نبود
نخل اين باغ را بکسوت شمع
جز گداز خود آبيار نبود
سعى پرواز آشيان گم کرد
بى پر و بالى آشکار نبود
عالم آئينه خانه سود است
جز بخود هيچکس دوچار نبود
هر حبابى که باز کرد آغوش
غير درياى بيکنار نبود
چه حنا رنگ ناز بيرون داد
دست ما نيز بى نگار نبود
وهم بى پردگى قيامت کرد
نغمه کس برون تار نبود
عشق از هر چه خواست شورانگيخت
خاک ما قابل غبار نبود
انتظار گل ديگر داريم
اينقدر رنگ و بو بهار نبود
سير بام سپهر هم کرديم
اين هواها هواى يار نبود
حلقه گشتيم ليک بر در ياس
خلوتى داشتيم و بار نبود
محرمى چشم ما زما پوشيد
چه توان کرد پرده دار نبود
نشنيديم بوى زنده دلى
شش جهت غير يک مزار نبود
غم تيمار جسم بايد خورد
رنج ما ناقه بود بار نبود
عجز جز زير پا کجا تازد
سايه آخر شترسوار نبود
هيچکس قدر زندگى نشناخت
وصل ما مردن انتظار نبود
عالمى در خيال عشق و هوس
کارها کرد و هيچ کار نبود
اينکه مختار فعل نيک و بديم
(بيدل) آئين اختيار نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید