شماره ١٦٢: تا دل ديوانه واماند از طپيدن داغ شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا دل ديوانه واماند از طپيدن داغ شد
اضطراب اين سپند از آرميدن داغ شد
هيچکس چون نقش پا از خاک را هم برنداشت
اين گل محرومى از درد نچيدن داغ شد
ميدهد سعى طلب عرض سراغ منزلم
نادويدنها زدرد نارسيدن داغ شد
غافلم از حسنش اما اينقدر دانم که دوش
برق حيرت جلوه ئى ديدم که ديدن داغ شد
برق بر دل ريخت آخر حسرت نشو و نما
چون شرر اين دانه از شوق دميدن داغ شد
از جنون پيمائى طاوس بيتابم مپرس
پرزدم چندانکه در بالم پريدن داغ شد
محو ديدار کيم کز دور باش جلوه اش
بر مژه هر قطره اشکم تا چکيدن داغ شد
عاقبت گردن کشانراطوق گردن نقش پاست
شعله هم اينجا بجرم سرکشيدن داغ شد
آب در آئينه آخر فال حيرت ميزند
آنقدر از پا نشستم کار ميدن داغ شد
غير عبرت شمع من زين انجمن حاصل نکرد
آنچه در ديدن گلش بود از نديدن داغ شد
ناله ئى کردم بگلشن (بيدل) از شوق گلى
لاله ها را پنبه گوش از شنيدن داغ شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید