شماره ١٦١: تا دل بساز زمزمه در دوا رسيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا دل بساز زمزمه در دوا رسيد
هر جا دلى شکست بگوشم صدا رسيد
هر جا بياد سرو تو انديشه وارسيد
از دل صداى کوکوى قمرى بما رسيد
حرف بلند کس نشنيده است زير خاک
يارب چسان پيام تو در گوش ما رسيد
آئينه از غبار خطت جلوه صفاست
پرنور ديده ئى که باين توتيا رسيد
بر رنگ و بوى صد چمن آشفتگى نوشت
زان طره نسخه ئى که بدست صبا رسيد
بوسيد پاى او عرق شرم هستيم
اين قطره تا محيط بسعى حيا رسيد
بى دقت نگاه تغافل فروش حسن
نتوان بکنه مطلب عشاق وارسيد
تنها نه من جنون اثر بوى وحشتم
گل نيز ازبن چمن بدماغش هوا رسيد
سعى غرور شعله برون گرد داغ نيست
آخر چو زلف سرکشى ما بپا رسيد
قابل اثر نه ئى زفلک شکوه ات خطاست
غم نيز نعمتيست اگر اشتها رسيد
سرمايه نشاط تو رفع تعلق است
از ترک برگ نى بمقام نوا رسيد
برق و شرار ديده ام از وحشتم مپرس
بالى فشانده ام که ندانم کجا رسيد
قانون خيرباد جهان ساز مفلسى است
هر جا رسيد از کف خالى دعا رسيد
رنگ پريده قابل گرد سراغ نيست
جائى رسيده ايم که نتوان بما رسيد
(بيدل) من آن سرشک ضعيفم که از مژه
تا خاک هم بلغزش چندين عصا رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید