شماره ١٥٥: تا پرى بعرض آمد موج شيشه عريان شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا پرى بعرض آمد موج شيشه عريان شد
پيرهن زبس باليد دهر يوسفستان شد
جلوه اش جهانى را محو بيخوديها کرد
آينه دکان بر چين جنس حيرت ارزان شد
خاک ممن بياد آورد چهره عرقناکش
همچو بيضه طاوس در عدم چراغان شد
کوشش زمينگيرم بر عروج بينش تاخت
خارپاى شمع آخر دستگاه مژگان شد
وحشتم درين محفل شوخى سپندى داشت
تا قفس زدم آتش ناله ئى پرافشان شد
انفعال هستى را من عيار افسوسم
دست داغ سودن بود طبع اگر پشيمان شد
امتحان آفاتم رنگ طاقت دل ريخت
آبگينه ام آخر از شکست سندان شد
زين چمن بهر رنگم سير آگهى مفت است
داغ لاله هم کم نيست گر بهار نتوان شد
ساز گردن افرازى رنج هرزه گردى داشت
سر بجيب دزديدم پا مقيم دامان شد
داغ درد شو (بيدل) کز گداز بيحاصل
اشکها درين محفل ريشخند مژگان شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید