شماره ١٤٨: بيقراران تو کز شوق فنا ديوانه اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بيقراران تو کز شوق فنا ديوانه اند
هر کجا يابند بوى سوختن پروانه اند
کودلى کز شوخى حسنت گريبان چاک نيست
يکسر اين آئينها در جلوه گاهت شانه اند
غافل از کيفيت نيرنگ حال ما مباش
گردش آرايان رنگ عافيت پيمانه اند
از محبت پرس حال خاکساران وفا
کاين غبار آلودگان گنجند يا ويرانه اند
مو بموى دلبران تکليف زنار است و بس
اين قيامت جلوه ها سر تا قدم بتخانه اند
عالم کثرت طلسم اعتبار وحدتست
خوشه ها آئينه دار شوخى يکدانه اند
گر خطائى سرزد از ما جاى عذر بيخوديست
ناتوانان نگاهت لغزش مستانه اند
هوش ممکن نيست سردزدد زفکر نيستى
بى گريبانان اين غفلت سرا ديوانه اند
زاهدان حاشا که در خلد برين يا بند بار
چون عصا اين خشک مغزان باب آتشخانه اند
اين امل فرسودگان مغرور آرامند ليک
زير سر چنگ هوس يکريش و چندين شانه اند
جز شکستن نيست سامان بناى اعتبار
رنگهاى اين چمن صهباى يک پيمانه اند
دوستان کامروز بهر آشنا جان ميدهند
گر بيفتد احتياج از خويش هم بيگانه اند
نقد امداد عزيزان تا کجا بايد شمرد
هر کليدى را که قلفش بشکند دندانه اند
صرف معنى نيست (بيدل) فطرت ابناى دهر
يکقلم اين خوابناکان مرده افسانه اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید