شماره ١٠٤: بسکه در ساز صفا کيشان حيا خوابيده بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه در ساز صفا کيشان حيا خوابيده بود
موى چينى رشته بست اما صدا خوابيده بود
کس بمقصد چشم نگشود از هجوم ما و من
کاروان در گرد آواز درا خوابيده بود
از مکافات عمل پر بيخبر طى گشت عمر
در وداع هر نفس صبح جزا خوابيده بود
با همه عبرت زتوفيق طلب مانديم دور
چشم ماليديم اما پاى ما خوابيده بود
ما گمان آگهى برديم ازين بيدانشان
ورنه عالم يک قلم مژگان گشا خوابيده بود
عمرها شد انفعال غفلت از دل ميکشيم
اين ستمگر ساعتى از ما جدا خوابيده بود
سرکشى کرديم ازين غافل که آثار قبول
در تواضع خانه قد دو تا خوابيده بود
زندگى افسانه نيرنگ مژگان که داشت
هر کرا ديدم درين غفلت سرا خوابيده بود
فتنه خوئى از تکلف کرد بيدارم بپا
خون من در سايه برگ حنا خوابيده بود
همت قانع فريب راحت از مخمل نخورد
لاغرى از پهلويم بر بوريا خوابيده بود
سخت بيدر دانه جستيم از حضور آبله
هر قدم چشم ترى در زير پا خوابيده بود
آگهى طوفان غفلت ريخت (بيدل) بر جهان
عالمى بيدار بود اين فتنه تا خوابيده بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید