شماره ١٠٢: بسکه بى رويت بهارم کلفت انشا ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه بى رويت بهارم کلفت انشا ميکند
چون حنا رنگ از گرانى سايه پيدا مى کند
گرنه باد صبح چين طره ات وا ميکند
نسخه جمعيت ما را که اجزا ميکند
عضو عضوم بسکه ميبالد بسوداى جنون
وسعت دامان داغ ايجاد صحرا ميکند
همت از تدبير بيجا تا کجا خجلت کشد
اى جنون رحميکه ما را هوش رسوا ميکند
نسخه هستى زبس دقت سواد افتاده است
چشم برهم بسته حل اين معما ميکند
جنس درد بيکسى کم نيست در بازار ما
گر شنيدن مايه دارد ناله سودا ميکند
جلوه از شوخى نقاب حيرتى افگنده است
رنگ صهبا در نظرها کار مينا ميکند
ديده ما را خمار شوخى رفتار او
عاقبت خميازه نقش کف پا ميکند
چون شود بيحاصلى معلوم مطلب حاصلست
حاجت ما را روا نوميدى ما ميکند
گر چنين بالد هواى پرفشانيهاى شوق
آه ما را ريشه تخم ثريا ميکند
در شکست آرزو تعمير آزادى گم است
بال چون بر هم خورد پرواز پيدا ميکند
سنگ بر تدبير زن کار کس اينجا بسته نيست
يک شکستن صد کليد از قفل انشا ميکند
رهبر مقصود (بيدل) وحشت از خويش است و بس
سيل چون مطلق عنان شد سير دريا ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید