شماره ٩٦: بروى من زکجا رنگ اعتبار نشيند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بروى من زکجا رنگ اعتبار نشيند
سحر شوم همه گر بر سر غبار نشيند
نفس بدل شکند بال اگر رمد زطپيدن
دميکه موج نشيند گهر کنار نشيند
نشست و خاست نميگردد از سپند مکرر
چه ممکن است که نقش کسى دو بار نشيند
خرد چه سحر کند تا رهد زفکر حوادث
مگر خطى کشد از جام و در حصار نشيند
غرور خلق نيفراخته است گردن نازى
که بى اشاره انگشت زينهار نشيند
زسايه زنگ نشويد هواى روم و خراسان
ستاره سوخته هر جا بزنگبار نشيند
دنى بمسند عزت همان دنى است نه عالى
که نقش پا بسر بام نيز خوار نشيند
بدشت چيند اگر خوى بد بساط فراغت
همان زتنگى اخلاق در فشار نشيند
توان بنرمى از آفات کرد کسب حلاوت
ترنجبينست چو شبنم بنوک خار نشيند
دور و زشبهه هستيست انفعال تماشا
وگرنه چشم که دارد گر اين غبار نشيند
بهوش باش که يادر رکاب عرصه فرصت
اگر بخانه نشيند که زين سوار نشيند
طلب مسلم طبعى که در هواى محبت
غبار خيزد ازين دشت و انتظار نشيند
زطاقت است که ما ميکشيم محمل زحمت
بمنزليم اگر ناقه زير بار نشيند
صدا بلند کند گر شکست خاطر (بيدل)
ترنگ شيشه در اجزاى کوهسار نشيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید