شماره ٩٥: بروى آن جهان جلوه يکعالم نقاب افتد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بروى آن جهان جلوه يکعالم نقاب افتد
که چشم خيره بينان در خيال آفتاب افتد
بقدر نفى ما آماده است اثبات يکتائى
کتان چندانکه تارش بگسلد در ماهتاب افتد
مريض عشق تدبير شفا را مرگ ميداند
زبيم سوختن حيف است اگر آتش در آب افتد
دماغ لغزش مستان خجل شد از فسردنها
نگاهش مايل شوخيست يارب در شراب افتد
فسون گريه عشاق تأثير دگر دارد
بفرياد آرد آتش را سرشکى کز کباب افتد
در افتادن بروى يکدگر دور است از آگاهى
زمژگان هم اگر اين اتفاق افتد بخواب افتد
کمال فطرت از سعى ادب غافل نميباشد
بضبط خويش افتد هر قدر در رشته تاب افتد
بافسون قبول خلق تا کى هرزه گو باشم
اگر حرفم بخاک افتد دعاها مستجاب افتد
دران وادى که من از شرم رعنائى عرق دارم
چو ابر از خاک هر گردى که برخيزد در آب افتد
نمى جوشند گوهر طينتان باموج اين دريا
برون مى افتد از خط نقطه ئى کان انتخاب افتد
بخود پرداختن هم برنميدارد دماغ اينجا
صفاى طبع انسانى که در فکر دواب افتد
چه امکانست بى تأثيرى افسون محبت را
پر پروانه گر بالين کنى آتش بخواب افتد
باين هستى زاسباب دگر تهمت مکش (بيدل)
نفس کم نيست آن باريکه بر دوش حباب افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید