شماره ٧٥: پاى طلب دمى که سر از دل برآود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
پاى طلب دمى که سر از دل برآود
چون تار شمع جاده زمنزل برآورد
چون سايه خاک مال تلاش فسرده ام
کو همتى که پايم ازين گل برآورد
دل داغ ريشه ايست که هر گه نمو کند
چون شمع از توقع حاصل برآورد
خط غبار من که رساند بکوى يار
اين نامه را مگر پر بسمل برآورد
هر جا رسد نويد شهيدان تيغ عشق
آغوش سر ز زخم حمايل برآورد
چون شمع لرزه در جگر از ترزبانيم
اين شيوه ام مباد زمحفل برآورد
در وادى ئى که غيرت ليلى درد نقاب
مجنون سر بريده زمحمل برآورد
ضبط خودت بس است غم خلق هرزه چند
گوهر محيط را بچه ساحل برآورد
بنياد اين خرابه بآبى نميرسد
تا کى کسى عرق کند و گل برآورد
برآستان رحمت مطلق بريدنيست
دستى که مطلب از لب سائل برآورد
(بيدل) نفس گر از در ابرام بگذرد
عشقش چه ممکن است که از دل برآورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید