شماره ٦٥: باز بيتابيم احرام چه در مى بندد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
باز بيتابيم احرام چه در مى بندد
کز غبارم نفس صبح کمر مى بندد
فکر جولان همه تشويش عبارت سازيست
فطرت آبله مضمون دگر مى بندد
غير دل گوشه امنى که توان يافت کجاست
بچه اميد نفس رخت سفر مى بندد
عرض جوهر ندهى بى حسدى نيست فلک
ورنه چون آينه دستت بهنر مى بندد
نى دليل است که اى هرزه درايان طلب
بال و پر ريختن ناله شکر مى بندد
ريزش ماده بر اجزاى ضعيف است اينجا
آسمان سنگ بدامان شرر مى بندد
وحشت عمر کمين شيفته فرصت نيست
صبح از دامن افشانده کمر مى بندد
تا بکى قصه مستقبل و ماضى خواندن
باخبر باش که افسانه نظر مى بندد
عجزم از سعى وفا جوهر طاقت گل کرد
آب در کسوت ياقوت جگر مى بندد
کسب جمعيت دل تشنه ضبط نفس است
تنگى قافيه موج گهر مى بندد
شمع اين محفلم از داغ دلم نيست گزير
آنچه در پا فگنم عجز بسر مى بندد
ناله ام داغ شد از بى اثرى ها (بيدل)
تيغ چون منفعل افتاد سپر مى بندد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید