شماره ٥٣: اين غافلان که آينه پرداز ميدهند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اين غافلان که آينه پرداز ميدهند
در خانه ئى که نيست کس آواز مى دهند
خون شد دل از معامله داران وهم وظن
تمثال ماست آنچه بما باز ميدهند
مجبور غفلتيم قبول اثر کراست
ياران بگوش کر خبر راز ميدهند
کم همتان بحاصل دنياى مختصر
در صيد پشه زحمت شهباز ميدهند
ناز غرور شيفته وضع عاجزيست
رنگ شکسته را پر پرواز ميدهند
غافل زاعتبار شهيد وفا مباش
خون مرا بآب رخ ناز ميدهند
آنجا که دل ادبکده راز عاشقيست
آتش بدست کودک گلباز ميدهند
تا بخيه گل کند زگريبان راز ما
دندان بلب گزيدن غماز ميدهند
بيتابى نفس طپش آهنگى فناست
گردى که ميکنى بتگ و تاز ميدهند
بر باد ناله رفت دل و کس خبر نيافت
داغم زنغمه ئى که باين ساز ميدهند
در پيش خود کهن شده ئى ورنه چون نفس
انجام خلق را پرآغاز مى دهند
(بيدل) برون خويش بجائى نرفته ايم
ما را زپرده بهر چه آواز ميدهند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید