شماره ٥٠: اين حرصها که دامن صد فن شکسته اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اين حرصها که دامن صد فن شکسته اند
عرض کلاه داده و گردن شکسته اند
دارد شراب غفلت ابناى روزگار
بدمستى که ساغر مردن شکسته اند
بيتابى از غبار نفس کم نميشود
ميناى دل بروى طپيدن شکسته اند
در زلف يار هيچ دل آزردگى نداشت
اين دانه ها زدورى خرمن شکسته اند
يارب شکست من بچه افسون شود درست
دارم دلى که پيشتر از من شکسته اند
در عالميکه سنگ شرر خيز وحشت است
گرد مرا چو آب درآهن شکسته اند
هر گل که ديدم آبله خون چکيده بود
يارب چه خار در دل گلشن شکسته اند
صد برق در کمين نفس موج ميزند
مردم نظر بشعله ايمن شکسته اند
پرواز من چو موج گهر در دلست و بس
باليکه داشتم بطپيدن شکسته اند
هر ذره ام برنگ دگر ميدهد نشان
جوش بهارم آينه من شکسته اند
امروز نفى هم گل اقبال دوستيست
ياران زرنگ ما صف دشمن شکسته اند
ما عاجزان زکوى تو ديگر کجا رويم
در پاى رشتها سر سوزن شکسته اند
سنگى زننگ عجز بميناى ما نخورد
ما را همان بدرد شکستن شکسته اند
يک گل درين بهار اقامت سراغ نيست
(بيدل) زرنگ خود همه دامن شکسته اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید