شماره ٤٩: اين انجمن افسانه راز دهنى بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اين انجمن افسانه راز دهنى بود
هر جلوه که ديدم نشنيدن سخنى بود
اين فرصت هستى که نفس کشمکش اوست
هنگامه بيتاب گسستن رسنى بود
تا پاک برائيم زگرمابه اوهام
قطع نفس از هرمن و ما جامه کنى بود
جمعيت سربسته هر غنچه درين باغ
زان پيش که گل در نظر آيد چمنى بود
تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد
امروز تو و ماست کزين پيش منى بود
در بيکسيم خفت همچشمى کس نيست
اى بيخبران عالم غربت وطنى بود
امروز جنون تب عشق تو ندارم
صبح ازلم پنبه داغ کهنى بود
ما را بعدم نيز همان قيد وجود است
زان زلف گره گير بهر جا شکنى بود
افسوس که دل را بجلائى نرسانديم
صبح چمن آئينه صيقل زدنى بود
زين رشته که در کارگه موى سفيد است
جولاه امل سلسله باف کفنى بود
آخر بطپش مردم و آگاه نگشتم
آن چاه که زندانى اويم ذقنى بود
فردا شوى آگاه زپرواز غبارم
کاين خلعت نازک ببر گلبدنى بود
(بيدل) فلک از ثابت و سيار کواکب
فانوس خيال من و ما انجمنى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید