اول دل ستمزده قطع اميد کرد
آخر شکست چينى من موسفيد کرد
ميلرزد از نفس دم تقرير احتياج
دست تهى زبان مرا برگ بيد کرد
بخت سياه اگر بلد اعتبارهاست
خود را بهيچ آينه نتوان سفيد کرد
تدبير زهد مايه تشويش کس مباد
صابون خشک جامه ما را پليد کرد
تا اشک ربط سبحه انفاس نگسلد
پيرى مرا بحلقه قامت مريد کرد
چون نال خامه تاتا دمد از مغز استخوان
فکرم در آفتاب قيامت قديد کرد
از قبض و بسط حيرت آئينه ام مپرس
قفلى زدم بخانه که ناز کليد کرد
دارد رسائى مژه خون بگردنش
برگشتنى که آنسوى حشرم شهيد کرد
(بيدل) تو هم بذوق خطش سينه چاک زن
کاين شام نادميده مرا صبح عيد کرد