شماره ٢٩: اگر تعين عنقا هوس پيام نباشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر تعين عنقا هوس پيام نباشد
نشان خود بجهانى برم که نام نباشد
چه لازم است بدوشم غم ادا فگند کس
حق بقا دو نفس خجلت است وام نباشد
حيا ز ننگ خموشى کدام نغمه کند سر
بصد فسانه زنم گر سخن تمام نباشد
دودم بوضع تجدد خيال ميگذرانم
خوشم بنسه که جمعيت دوام نباشد
حجاب جوهر دل نيست جز کدورت هستى
چراغ آينه روشن بوقت شام نباشد
دلست باعث هستى کجاست نشه چه مستى
دماغ باده که دارد دميکه جام نباشد
هوس طپد بچه راحت نفس دمد زچه وحشت
دران مقام که صياد و صيد و دام نباشد
کسى نديد زهستى بغير دردسر اينجا
شراب اين خم وهم از کجا که خام نباشد
چه ممکن است که آغوش حرصها بهم آيد
درين جراحت خميازه التيام نباشد
دل از شکايت افلاس به که جمع نمائى
زبان بکام تو بس گر جهان بکام نباشد
جدا زانجمن نيستى بهر چه رسيدم
نيافتم که مى ساغرش حرام نباشد
کدام عمر و چه فرصت که دل دهى بتماشا
بپاى اشک نگه ميدود خرام نباشد
نه گوشه ايست معين نه منزليست مبرهن
کسى کجا رود از عالميکه نام نباشد
باوج عشق چه نسبت تلاش بال هوس را
وداع وهم من و ما هواى بام نباشد
خروش درد شنو مدعاى عشق همين بس
در الله الله ما جاى حرف لام نباشد
اگز زملک عدم تا وجود فهم گمارى
بجز کلام تو (بيدل) دگر کلام نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید