شماره ٢٦: اشکم از پيرى بچشم تر پريشان ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اشکم از پيرى بچشم تر پريشان ميشود
صبحدم جمعيت اختر پريشان ميشود
ميدهد سر سبزى اين مزرع از ماتم نشان
دانه را از ريشه موى سر پريشان ميشود
يک طپيدن پرده بردارد اگر شور جنون
بوى گل از ناله عريان تر پريشان ميشود
رنگ را بر روى آتش نيست امکان ثبات
همچو خورشيد از کف ما زرپريشان ميشود
جاده سرمنزل جمعيت ما راستيست
چون برون افتد خط از مسطر پريشان ميشود
مقصدت وهم است دل از جستجوها جمع کن
رهرو اينجا در پى رهبر پريشان ميشود
گر لب اظهار انکشائى نفس آواره نيست
موج مى از وسعت ساغر پريشان ميشود
چون نفس بى ضبط گردد اشک بايد ريختن
رشته هر گه بگسلد گوهر پريشان ميشود
از طپيدن گرد نوميدى بگردون برده ايم
ناله ميگردد خموشى گر پريشان ميشود
راز دل چندانکه دزديدم نفس بى پرده شد
(بيدل) از شيرازه اين دفتر پريشان ميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید