شماره ٨: از بسکه به تحصيل غنا حرص تو جان کند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از بسکه به تحصيل غنا حرص تو جان کند
قبر است نگينى که بنام تو توان کند
جز تخم ندامت چه کند خرمن ازين دشت
بيحاصل جهدى که زمين دگران کند
چون شمع درين ورطه فرو رفت جهانى
رستن چه خيال است زچاهى که زبان کند
امروز بحکم اثر لاف تهور
رستم زن مرديست که بال مگسان کند
در هر کف خاکى دو جهان ريشه مستيست
با قوت تقوى نتوان بيخ رزان کند
زهاد زبس جان بلب صرفه ريش اند
در ماتم اين مرده دلان مو نتوان کند
فرياد که راهى بحقيقت نگشوديم
نقبى که بدل کند نفس سخت نهان کند
چون غنچه بجمعيت دل ساخته بوديم
اين عقده که واکرد که ما را زميان کند
در دل هوسى پا نفشرد از رم فرصت
هر سبزه که بر ريشه زد اين آب روان کند
پيچ و خم اين عقده گشوديم به پيرى
يعنى که بدندان نتوان دل زجهان کند
(بيدل) نه بدنياست قرارت نه بعقبى
خورده است خدنگ تو ازين هفت کمان کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید