شماره ٣١٠: ديده را باز بديدار که حيران کرديم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده را باز بديدار که حيران کرديم
که خلل دز صف جمعيت مژگان کرديم
بسکه آشفته نگاهى سبق غفلت ماست
مژه را هم رقم خواب پريشان کرديم
غير وحشت نشد از نشه تحقيق بلند
مى بساغر مگر از چشم غزالان کرديم
زين دو تا رشته که هر دم نفسش ميخوانند
مفت ما بود که چون صبح گريبان کرديم
خاک خجلت بسر چشم چه طاعت چه گناه
هر چه کرديم درين کلبه ويران کرديم
عرصه کون و مکان وسعت يک گام نداشت
چون نگه بيهده انديشه جولان کرديم
رهزنى داشت اگر وادى بيمطلب عشق
عافيت بود که زندانى نسيان کرديم
موج ما يک شکن از خاک نجوشيد بلند
بحر عجزيم که در آبله طوفان کرديم
سوختن انجمن آراى هوس بود چو شمع
داغ را مغتنم ديده حيران کرديم
حاصل از هستى موهوم نفس دزديدن
اينقدر بود که بر آينه احسان کرديم
تازه روئى زدل غنچه ما صحرا ريخت
آنقدر جبهه گشوديم که دامان کرديم
عشق در عرض وفا انجمن معشوقست
چشم بندى که باين پيکر عريان کرديم
(بيدل) از بسکه تنکمايه درديم چو شمع
صد نگه آب شد و يک مژه گريان کرديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید