شماره ٣٠٤: دلرا بياد روى کسى ياد ميکنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دلرا بياد روى کسى ياد ميکنم
آئينه کرده ام گم و فرياد ميکنم
بوى پيامى از چمن جلوه ميرسد
از ديده تا دل آئينه ايجاد ميکنم
خاکم بباد ميرود و آتشم به آب
انشاى صلحنامه اضداد ميکنم
چون صبح بسکه فرصت پرواز نارساست
رنگ پريده را نفس امداد ميکنم
علم و عمل فسانه تمهيد خواب کيست
عمريست هر چه ميشنوم ياد ميکنم
قد خميده نسخه تدبير جانکنى است
سر گوشى ئى به تيشه فرهاد ميکنم
در ضمن ناله ئى که دل ازياس ميکشد
پروازهاست کز پزش آزاد ميکنم
افسانه تظلم حيرت شنيدنى است
دست بلندى از مژه ايجاد ميکنم
دل آب گشت و خجلت جانسختيم نرفت
آئينه ميگدازم و فولاد ميکنم
ميناى دل بذوق خيالى شکسته ام
آرايش جهان پريزاد ميکنم
کيفيت ميان تو باغ تصور است
مو در دماغ خامه بهزاد ميکنم
(بيدل) خرابيم نفس وحشتست و بس
دل نام عالمى که من آباد ميکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید