شماره ٢٨٧: در تجرد تهمتى ديگر ندوزى بر تنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در تجرد تهمتى ديگر ندوزى بر تنم
غير من تارى ندارد چون نگه پيراهنم
رفت آن فرصت که ساز شوق گرم آهنگ بود
چون سپند از سرمه گير اکنون سراغ شيونم
حيرتى گل کن گر از تمثال او خواهى نشان
يعنى از آينه ممکن نيست بيرون ديدنم
با که گويم ور بگويم کيست تا باور کند
آن پرى روئى که من ديوانه اويم منم
چون حبابم پرده هستى فريبى بيش نيست
بحر عريانست اگر بيرون کنى پيراهنم
قيد الفتگاه دلرا چاره نتوان يافتن
عمرها شد چون نفس در آشيان پر ميزنم
در سراغم اى نسيم جستجو زحمت مکش
رفته ام چندانکه نتوانى بياد آوردنم
بسکه سر تا پاى من وحشت کمين بيخوديست
نيست بى آواز پاى دل شکست دامنم
سوى بيرنگى نفس هر دم پيامم مى برد
ميرسد گر دم بمنزل پيشتر از رفتنم
(بيدل) از بس مانده ام چون کوه زير بار درد
ناله جائى گرد ميگردد بلند از دامنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید