شماره ٢٧٢: خاکم بسر که بى تو بگلشن نسوختم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خاکم بسر که بى تو بگلشن نسوختم
گل شعله زد ز شش جهت و من نسوختم
اجزاى سنگ هم ز شرر بال ميکشد
من بيخبر ز ننگ فسردن نسوختم
شايد پيام ياس بگوش تو ميرسد
داغم که چون سپند بشيون نسوختم
جمعيتى ذخيره دل داشتم چو صبح
از يک نفس تلاش چه خرمن نسوختم
بوئى نبردم از ثمر نخل عافيت
تا ريشه نفس بدويدن نسوختم
افروختم بآتش ياقوت شمع خويش
بارى بعلت رگ گردن نسوختم
در دشت آرزو ز حنابندئى هوس
رنگى نيافتم که بسودن نسوختم
مشکل که تا بد از مژه بيرون نگاه شرم
گشتم چراغ و جز ته دامن نسوختم
شرم وفا بساز چراغان زد از عرق
با هر فتيله ئى که چو روغن نسوختم
دورى بمرگ هم ز بتان داشت سوختن
مردم که مردم و چو برهمن نسوختم
(بيدل) نه پختم آرزوى مزرع اميد
کاخر ز ياس سوخته خرمن نسوختم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید