شماره ٢٥٨: چون کاغذ آتش زده مهمان بقائيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون کاغذ آتش زده مهمان بقائيم
طاوس پرافشان چمنزار فنائيم
هر چند بسامان اثر بى سر و پائيم
چون سبحه همان سر بکف دست دعائيم
شوخى سر و برگ چمن آرائى ما نيست
يکسر چو عرق جوهر ايجاد حيائيم
وامانده عجزيم سر و برگ طلب کو
چون آبله پا همه تن آبله پائيم
کم نيست اگر گوش دليل خبر ماست
از ديدن ما چشم به بنديد صدائيم
آينه تحقيق مقابل نپسندد
تا محرم آغوش خوديم از تو جدائيم
بى سعى جنون راه بمقصد نتوان برد
بگذار که يک آبله از پوست برائيم
کو ساز نگاهى که بيک ساز گريبان
دلدار نقابى که ندارد نگشائيم
فرد است که يکتائى ما نيز خيال است
امروز که در سجده دوتائيم و دوتائيم
آينه اسرار غنا پرده خاکست
تا سرمه نگشتن همه آواز گدائيم
پيش که درد هوش گريبان تحير
دل منتظر فرصت و فرصت همه مائيم
در دشت تو هم جهتى نيست معين
ما را چه ضرور است بدانيم کجائيم
بر طبع شرر خفت فرصت نتوان بست
در طينت ما سوخت دماغى که بنائيم
(بيدل) بتکلف اثرى صرف نفس کن
عمريست تهى کاسه تر از دست دعائيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید