شماره ٢٥٤: چون شمع ميروم زخود و شعله قامتم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون شمع ميروم زخود و شعله قامتم
گر دره خرام که دارم قيامتم
آن ناله ام که گر همه خاکم دهى بباد
کهسار ميخورد قسم استقامتم
تسليم خوى از غم آفات رستن است
افگنده نيستى بجهان سلامتم
مينا طبيعتم حذر از انفعال من
هر گاه آب ميشوم آتش علامتم
از قحط امتياز معانى درين بساط
تحسينم اين بس است که ننگ غرامتم
يکدانه وار آبله دل نکرد نرم
دست آسياى سودن دست ندامتم
کو وحشتى که بگذرم از دامگاه وهم
تشويش رفتن است بقدر اقامتم
عمريست نام من بجنون دارد اشتهار
داغ نگين ترا شى سنگ ملامتم
(بيدل) زحالم اينکه نفس گرد ميکند
کم نيست در قلمرو هستى کرامتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید