شماره ٢٤٤: چو ماه نو بچندين حسرت از خود کام ميگيرم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو ماه نو بچندين حسرت از خود کام ميگيرم
جنونها ميکند خميازه تا يکجام ميگيرم
باين گوشى که معنى از تميزش ننگ ميدارد
طنين پشه ئى گر بشنوم الهام ميگيريم
زفهم مدعا پردورم افگنده است موهومى
همه با خويش اگر دارم سخن پيغام ميگيرم
کمينگاه دو عالم غفلتم از قامت پيرى
امل هر جا پرد در حلقه ايندام ميگيرم
هواى کعبه شوقى بشور آورد مغزم را
که چون شمع استخوانرا جامه احرام ميگيرم
بياد چشم او چندان جنون آماده است اشکم
که هر مژگان فشردن روغن از بادام ميگيرم
ضعيفى گر باين اقبال بالد پايه نازش
بزير سايه ديوار چندين بام ميگيرم
بذوق پاى بوست هيچ جا خوابم نميباشد
همين در سايه برگ حنا آرام ميگيرم
چو موى کاسه چينى اگر بالد شکست من
شبيخون ميزنم بر چين و راه شام ميگيرم
زخاموشى معاش غنچه ام تا کى کشد تنگى
لبى واميکنم گل ميفروشم جام ميگيرم
بآسانى دل از بار تعلق وانميگردد
زپيمان جنون کيشان گسستن وام ميگيرم
تمتع چيست زين بيحاصلانم چون نگين (بيدل)
زبانم ميخراشد گر کسى را نام ميگيرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید