شماره ٢٣٣: چنين آفت نصيب از طبع راحت دشمن خويشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چنين آفت نصيب از طبع راحت دشمن خويشم
اگر يکدانه دل جمع کردم خرمن خويشم
چو گل از پيکرم يکغنچه جمعيت نمى خندد
بصد آغوش حيرانى بهم آوردن خويشم
بوحشت سخت محکم کرده ام سررشته الفت
برنگ موج در قلاب چين دامن خويشم
دليلى در سواد وحشت امکان نمى باشد
همان چون برق شمع راه از خود رفتن خويشم
فروغ خويش سيلاب بناى شمع ميباشد
بغارت رفته طوفان طبع روش خويشم
سيه بختى برنگ سايه مفت ساز جمعيت
عبيرى دارم و آرايش پيراهن خويشم
نميدانم خيالم نقش پيمان که مى بندد
که چون رنگ ضعيفان بست بشکن بشکن خويشم
تعلق صرفه جمعيت خاطر نمى خواهد
خيال دوستى با هر که بندم دشمن خويشم
تميزى گر نميبود آنقدر عبرت نبود اينجا
تحير نامه در دست از مژه واکردن خويشم
پرافشانم پرى تا وارهم از چنگ خوددارى
باين کلفت چه لازم در قفس پروردن خويشم
کف خاکستر من نيست بى سير سمن زارى
چو آتش از شکست رنگ گل در دامن خويشم
بخاک افتاده ام تا در زمين عاريت (بيدل)
مگر بر باد رفتن وا نمايد مسکن خويشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید